به روي فقر مي خندد لبِ شاه به نقل از منظومة (مشهدی های قدیمی) سرودة رضا افضلی در سال ۱۳۷۷ غني پوشد، حريرِ نرم و زيبا شود درجامه، طاووسي فريبا لباسِ فقر روشن يا كه تيره زرنگين وصله ها داردجزيره بسی مسكين شود با مرگ،خاموش شود در دخمة سردش فراموش به دست آورده نان،از«چرخ ريسي» سپرده عمرِخود درفقروپيسي نگردد دور ازو اندوه با خشم كه مي ريسد به دوكِ روز و شب پشم شود پا و كمر خشك ازنشستن به گاهِ پسته و فندق شكستن يكي تسبيح مي سازد ز«مُهره» يكي در «مُهر» سازي گشته
صافی زدن . صافی زدن به دیده و حلق و دهن بس است بستن دهان نسل نو نعره زن بس است . وقتی که نور، چیره به ظلمت شود، سحر کشتن چراغ خانه ی اهل وطن بس است . باخود برد نسیم، شیمم بهار را کندن زریشه، یاس و گل نسترن بس است . رویند ریشه های نو ،از بیشه زار ها افکندن صنوبر و سرو کهن بس است . آژی دهاک تازه بسوزد، زخشم خلق با او بگو، مبارزه ی تن به تن بس است . بارستخیز خیل جوانان به مرزها دادن مجال فتنه به هر راهزن بس است .
درباره این سایت